راه بی پایان تنهایی

یادمون باشه امید رو از کسی نگیریم شاید اون تنها چیزیه که براش مونده

راه بی پایان تنهایی

یادمون باشه امید رو از کسی نگیریم شاید اون تنها چیزیه که براش مونده

با تو اوجم بی تو هیچم

 

نه از خاکم ،نه از بادم          نه در بندم، نه آزادم

نه آن لیلاترین مجنون          نه شیرینم،نه فرهادم

 

نه از آتش، نه از سنگم                   نه از رومم ،نه از زنگم

فقط مثل تو غمگینم              فقط مثل تو دلتنگم

 

چه غمگینم،چه تنهایم           نه پنهانم،نه پیدایم

نه آرامی به شب دارم           نه امیدی به فردایم

 

چه امیدی،چه فردایی           چه پنهانی،چه پیدایی

اگر خوشحال،اگر غمگین     چه فرقی داره تنهایی

 

تونیستی قصة دردم             سیاهم،ساکتم،سردم

اسیر خاکم وخسته               اگر سبزم،اگر زردم

 

اگر آبی تر از آبم                 اگر همزاد مهتابم

بدون توچه بی رنگم            بدون تو چه بی تابم

 

بیا از من جدایم کن              صدایم کن،صدایم کن

دلم از دست «من» خونه       بیا از «من» رهایم کن

 

ای خدا چیکار کنم؟؟؟

 در عرض یک دقیقه میشه یک نفر رو خرد کرد در یک ساعت میشه یکی رو دوست داشت و در یک روز میشه عاشق شد ، ولی یک عمر طول می کشه تا کسی رو فراموش کرد

کوچه

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
 یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
 ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
 همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم اید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ایینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
 تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم اید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای دردامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
 نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
فریدون مشیری 

 

وفادار

 

 

بگذار که در حسرت دیدار بمیرم
در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم
دشوار بود مردن و روی تو ندیدن
بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم
بگذار که چون ناله ی مرغان شباهنگ
در وحشت و اندوه شب تار بمیرم
بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب
در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم
می میرم از این درد که جان دگرم نیست
تا از غم عشق تو دگربار بمیرم
تا بوده ام، ای دوست، وفادار تو بودم
بگذار بدانگونه وفاداربمیرم.
سیمین بهبهانی