روز گاری گفتن دوست دارم شیرین بود
وشنیدنش شیرینی زندگی
افسوس که دگر گفتنش آرزوی شیرین است
و شنیدنش محال تر از محال.... ل.ر
پاییز تنها دوباره از راه رسید تنها و خسته از نامردی زمانه
آن پرنده تنها هم راهش رو گم کرده
ای ابر ببار ببار تا اشکهای من که اسیر تنهایی و بی کسی شده اند
ازاد شوند و سیلی خروشان شوند
توی سینه ام غم سالهای تلخ تنهایی غم غریبی توی دلمه
در زندون تنهایی من کی باز میشه می خواهم آزاد شوم آزاد
تا که شاید با آن پرنده تنها همسفر شوم و برویم تا آغازی نو تا بی نهایت.......
ل.ر
کردم
و تو رسیدی با پیام آشنایی با نوای دوستی بیا تا دوباره همراه شویم
بیا تا با سکوتت به من نا اروم ارمش دهی
بیا تا آروم بگذریم از کنار این آب روان آرامتر قدم بردار
نکند با قدم های ما برگی خسته و تنها که بر زمین افتاده خرد شود
آخر او همان برگی است که روزی سر به فلک داشت.....
ل.ر
تو با نیروی عشقت به من پناه دهی تا همیشه در کنارت بمانم تا ابد تا ....
ای همه هستی من
ل.ر
چه قدر سخته دوری چه قدر تلخه انتظار
چه قدر راه ما دور و تاریکه
آخه کی این لحظات نفس گیر به پایان میرسه
و دوباره دستهای گرمت به این قلب نا آروم من آرامش میده....
ل.ر